کبوتری با عجله و تمام توان به آتش نزدیک می شد
و برمی گشت !
پرسیدند :
چه می کنی ؟
پاسخ داد :
در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم
و آن را روی آتش می ریزم ..
گفتند :
خدا به شیطان گفت: لیلی را سجده کن. شیطان غرور داشت، سجده نکرد.
گفت: من از آتشم و لیلی گل است.
خدا گفت: سجده کن، زیرا که من چنین می خواهم.
شیطان سجده نکرد. سرکشی کرد و رانده شد؛ و کینه لیلی را به دل گرفت.
شیطان قسم خورد که لیلی را بی آبرو کند و تا واپسین روز حیات، فرصت خواست. خدا مهلتش داد.
درباره
داستان کوتاه , داستان پند آموز ,
اطلاعات کاربری
سايت عاشقانه بزرگترين سايت عاشقانه 
ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ
فراموش کرده ام
هوای دو نفره
آدمهایی هستند که شاید کم بگویند "دوستت دارم"
اس ام اس تنهایی (ویژه آذر92)
چمدانت را که به دست می گیری
شعر عاشقانه
راز یک برگ پاییزی
یڪ دست
دانلود فیلم ايراني عاشقانه سلام بر عشق 
دانلود دکلمه شب رفتنت از مریم حیدرزاده
ﺩﺳﺘﻬﺎﯾﺖ
تصاویر عاشقانه دختر پسر (سری اول)
چیزی بینمان نبود.jpg "عشق چیست ؟")
عشق چیست ؟
شعری عاشقانه از مریم حیدرزاده
عشق واقعی شما کیست?!
مجموعه والپيپر هاي عاشقانه باكيفيت بالا
ﻋﺎﺩﺕ ﻧﺪﺍﺭﻡ
اینروز ها
هنوز نیامده ای
مرز عشق 
صادقانه دروغ بگو
داستان عاشقانه هجوم ناخوانده یک یاد.jpg "گاهي وقت ها")
گاهي وقت ها نویسندگان
نظرسنجی
کدوم عاشق ترن؟!
آمار
آمار سایت
کدهای اختصاصی
پیغام مدیر