چشمهایت
حالت را پرسیدم نگاهم نکردی
دوباره صدایت کردم بازهم نگاهم نکردی
نگاهت کردم، چشمهایت غریبه بود
نگاهم کردی و آتش زدی بر خرمن جانم
ای یار بی وفای من،نگاهت ، نگاه چه کسی را میخواند؟
که دیگر با چشمهایم غریبه ای؟ تو را دوست دارد؟
تو را میخواهد؟ چشمهایت را میفهمد؟ نگاهت را میخواند؟
نه جز من کسی را عاشق پیدا نخواهی کرد. برو، برو ای یار بی وفا که من عشق
با منت را نمیخواهم .