ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ
ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﻫﺮ ﺯﻣﺎﻧﯽ
ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﺎﺷﻢ !!
ﺩﯾﮕﺮ ﻧﻪ ﺣﺮﺹ ﺑﺪﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﻥ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻡ
ﻭ ﻧﻪ ﻫﺮﺍﺱ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻥ ﺭﺍ ...
ﻫﺮﮐﺲ ﻣﺮﺍ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ
ﺩﻟﻢ ﻫﻮﺍﯼ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ...
باور کنید فراموش کرده ام
اما
نمیدانم چرا !
گاهی
بی اختیار
از چشمانم
فرو میچکد خاطره
هوای دو نفره
نه ابـــــر می خواهد ، نه باران ، نه یک بعدازظهر پاییزی
کافیست حواسمان بهم باشد …
آدمهایی هستند که شاید کم بگویند "دوستت دارم"
یا شاید اصلا به زبان نیاورند دوست داشتنشان را
بهشان خرده نگیرید !
این آدمها فهمیده اند "دوستت دارم" حرمت دارد،
مسئولیت دارد…
ولی وقتی به کارهایشان نگاه کنی،
بقیه در ادامه ی مطلب...
چمدانت را که به دست می گیری
چیزی در من از دست می رود…
باور کردنی نیست
که چگونه
حجم اینهمه خاطره
در چمدان کوچکت جا می شود !
توی پیاده رو وقتی قدم می ذاری گاهی زیر پات صدای خرد شدن یه برگ پاییزی رو می شنوی.
اما تو ساده و بی تفاوت، از کنار اون رد می شی.
شده تا حالا به عاقبت اون برگ فکر کنی؟
شده پیش خودت بگی تکلیف این برگ زرد و پژمرده که زیر پای روزگار له شد، چیه؟
به نظر من باید همیشه طبیعت رو الگو قرار بدیم. طبیعت با ما حرف می زنه، فقط باید شنوا باشیم.
باید کمی بیشتر چشمامون رو باز کنیم تا ببینیم. باید ببینیم که آخر مسیر این برگ لگدمال شده به کجا ختم می شه؟
بقیه در ادامه ی مطلب
و از تمــ ــامــ تـــ ــو یڪ دستـــــ ڪه قُفــــل شده در دستـــِ مــن
نمی دانم طلوع صبح بود یا غروب شب . .
شب همچو مِهی نازک و رو به سقوط از روی بام خانه در حال کم شدن بود ، آسمان
هم از پشت پرده ی شب نیم نگاهی بر من داشت .
لحظه ای جاوید ، لحظه ای برای نوشتن . .
چهره ی رنگ باخته ی شب و نگاه امیدوار آسمان درآمیخته شده بود با من ، چیزی
نمانده بود دلم را ببرد ، به همان نقطه ی دور در ذهنم ، جایی که تو زنده ای
بقیه در ادامه ی مطلب...
سلام بر یگانه هستی...
اینروزها شادم...هنوز هم شادم...با تمام سیلی های جانانه ای که از روزگارم
خوردم و تمامی هم ندارد هنوز هم شادم....اینروزها به عشق یگانه هستی نسبت
به خویش ایمان آورده ام...خداوند مدت هاست نمیگذارد دل ببندم وقتی از پایان
دردناکش آگاه است...
بـه چـشـمـهـایـت بگــو نـگـاهـم نـڪـنـنـد
بـگـو وقـتـي خـیـره ات مـي شـوم
سرشـان بـه ڪـار خـودشـان بـاشـد
نـه ڪـه فـڪـر ڪـنـي خـجـالـت مـي ڪـشـم ... نـه !
حـواسـم نـیـسـت
دوباره عـاشـقـت مـی شـوم !
اینــــجــــا صــــداے پا زیاد مـــے شــــنــــــــوم
امـــا ...
هـیچــــكدامـــ تـــ♥ــــو نیستــــی
"دلــ♥ـــم "
خوش كــــرده خــــودش را به این فكــــــــر،
كه شــــاید " پا بــــرهـــــنه " بیــــایــــــــی ..
صبح شده
پرده ها را کنار می زنم
و باز می کنم چهره ی پنجره را
به به چه هوای مطبوعی !!!
هوا ...
هوای دونفرست ...
سریع خود را به آیینه تمام قد خانه ام می رسانم
و غرق تماشا می شوم
گوشی را بر می دارم که به او زنگ بزنم
بـــــا همــــه چیــــز کـــــنار آمـــــدم..!
دلـــــیــل ایــــن همــه دیـــــوانـــگـــے ام
تنـــهــابـــاور جمـــــلـه آخــــــر تـــوسـت
چــــیزی بیـــنــمان نـــبود..!!
هر روز برایت رویایی باشد
در دست نه دوردست
عشقى باشد در دل نه در سر
ودلیلی باشد برای زندگی نه روزمره گی
از کسی که دوستش داری ساده دست نکش !
شاید دیگه هیچ کس رو مثل اون دوست نداشته باشی
و از کسی هم که دوستت داره بی تفاوت عبور نکن
چون شاید ...
هیچ وقت ...
هیچ کس ...
تو رو به اندازه اون دوست نداشته باشه !!
ﺁﺭﺍﻡ ﺑﮕـﯿﺮ ﺩلم ...
ﺗﻨﮓ ﻧـﺸﻮ ﺑﺮﺍیش ..
ﻣﮕﺮ ﻧﺸـﻨﯿﺪﯼ ﺟﻤﻠﻪ ﺁﺧـﺮﺵ ﺭا !!
" ﭼﯿﺰﯼ ﺑﯿــﻨﻤﺎﻥ ﻧﺒــﻮدﻩ "
دوستت دارم چون تنهاترین ستاره زندگی منی
دوستت دارم چون تنهاترین مصرع شعر منی
دوستت دارم چون تنهاترین فکر تنهایی منی
دوستت دارم چون زیباترین لحظات زندگی منی
عاشق شدن چیز ساده ایست ….
آنقدر که همه ی انسانها
توان تجربه کردن اون رو دارند !
مهم عاشــــــــق ماندن است ؛
بی انتــــــــــها بی زوال
تا ابــــــد ؛ بی منـــــت … !!!
از کــــودکی پـــرســيـدن عــشق چــيـست ؟ گــفـت : بـــازی
از نــــوجـوانی پــرسـيـدن عــشق چــيست ؟ گــفـت : کـــيـنـه
از جـــوانـي پـــرســيـدن عــشق چــيـست ؟ گــفـت : پــــول و ثـــروت
از پــــيـري پـــرســيـدن عـــشق چــيـست ؟ گــفـت : عـــــمـر
تورا به خدا سپردم
خودم را به دلتنگی هام
خدا خودش می داند
چطور مواظب تو باشد
دلتنگی هام هم خوب بلدند
چطور تورا
هی به یاد من بیاورند!
ﻋﮑـــــــــﺲ تو ..
ﺑﺮ ﻋﮑـــــــــﺲ تو ...
ﻣﺪﺍﻡ ﺩﺭ ﺁﻏـــــــــﻮﺵ ﻣﻦ اﺳـــــــــﺖ . .
این روزها...
تلخم!
تلخ...
تلخ می نویسم...
تلخ فکر می کنم...
این روزها..
دست برداشته ام از توجه بی وقفه به حضور آدم ها...!
جهت خواندن ادامه ی متن کلیک کنید
من بارانيام !
تو بيا و رنگينكماني از اميد توي چشمام بساز
هر چند اين اميد واهي زودگذر باشد .
من خستهام !
تو شيشهايترين شب را برايم بساز تا فردا را ببينم
گاهي بايد احساس نكني تا
احسـاست كنن
گاهي بايد كسي باشي كه نيستي
تا كسي كه بودي بشي
گاهي بايد چشمها رو بست تا تو رو ببينن
ﺩﺭ " ﻧﻘﺎﺷﯽ ﻫﺎﯾﻢ " ﺗﻨﻬﺎﯾﯿﻢ ﺭﺍ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ...
ﺩﺭ " ﺩﻟﻢ " ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ ﺍﻡ ﺭﺍ ...
ﺩﺭ "ﺳﮑﻮﺗﻢ " ﺣﺮﻑ ﻫﺎﯼ ﻧﮕﻔﺘﻪ ﺍﻡ ﺭﺍ ...
ﺩﺭ " ﻟﺒﺨﻨﺪﻡ " ﻏﺼﻪ ﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ...
ﺩﻝ ﻣﻦ ...
ﻋﺎﺩﺕ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﺩﺭﺩ ﺩﻟﻢ ﺭﺍ ،
ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﮐﺲ ﺑﮕﻮﯾﻢ !..
ﭘﺲ ﺧﺎﮐﺶ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﺯﯾﺮ ﭼﻬﺮﻩ ﯼ ﺧﻨﺪﺍﻧﻢ .،
ﺗﺎ ﻫﻤﻪ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻨﺪ . . .
ﻧﻪ ﺩﺭﺩﯼ ﺩﺍﺭﻡ ﻭ ﻧﻪ ﻗﻠﺒﯽ
این بار٬ من محکومم!!
محکوم به دوست داشتنت وقتی تو را کنار خود ندارم!
ملالی نیست!
اما٬ درد این است که حکم را٬
بدون هیچ گناهی برایم بریده اند...!
عمیقترین و بهترین تعریف از عشق این است که :
عشق زاییده تنهایی است….
و تنهایی نیز زاییده عشق است…
تنهایی بدین معنا نیست که یک فرد بیکس باشد….
کسی در پیرامونش نباشد!
اگر کسی پیوندی ، کششی ، انتظاری
و نیاز پیوستگی و اتصالی در درونش نداشته باشد تنها نیست!ا
جهت خواندن ادامه ی متن کلیک کنید
ﺁﻥ ﮐﻪ " ﺩﻟﺖ ﺭﺍ ﺷﮑﺴﺖ " ...
" ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺗﻮﻟﺪﺵ "
ﯾﺎﺩﺕ ﻣﺎﻧﺪﻩ ....
ﺁﻧﮑﻪ " ﺭﻫﺎﯾﺖ " ﮐﺮﺩ ﺗﺎﺭﯾﺦ " ﺁﻣﺪﻧﺶ "
ﻭ" ﺭﻓﺘﻨﺶ ..."
ﺩﻗﯿﻖ
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺍﻟﺘــــــــﻤﺎﺳﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﻫﻤﻪ ﺩﻧﯿﺎﯾﺖ ﺍﺭﺯﺍﻧــــــــﯽِ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ !
ﻭلی ...
ﺁنــــــکه ﺩﻧﯿـــــــﺎﯼِ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ ﻣﺎﻝِ ﺩﯾـﮕــــــــﺮﯼ ﻧﺒﺎﺷﺪ ...
هی فلانی!
بدان رفتن حق همه آدم هاست.
فقط خواستم بدانی:
اگر مانده بودی " پاییزم " قشنگتر بود
کسانی که در تاریکترین شبهایتان شما را تنها نمیگذارند
همان افرادی هستند
که سزاوار همنشینی در روشن ترین روز هایتان هستند
ﺧـﯿــــــــﺎﻟﺖ ﺑــﺮﺍﯼ ﻫﻤــــــــﯿﺸـﮧ ﺭﺍﺣــﺖ ...
ﻣﻦ به ﺟـــــــﺰ ﺁﻏــــــــــﻮﺵ ﺗـﻮ ، ﺣـﺘـﯽ ﺑـﮧ ﺩﯾــﻮﺍﺭ ﻫــﻢ ﺗـﮑــــــــﯿــﮧ ﻧـﻤـﯽ
ﮐﻨـﻢ ....
مــی گــویــنــد :
” خــوش بــه حــالــت !
از وقــتــی کــه رفــتــه حــتــی خـــم بــه ابــرو نــیــاوردی … ! ”
نــمـی دانــنــد
بــعــضــی دردهــآ
کــمــر خــم مــی کــنــنــد ، نــه ابـــرو !
چه دنیای ساکتی!
دیگر صدای تپش قلبها غوغا نمیکند،
بی گمان همه شکسته اند!
ﺷـﺒـﯿـﻪِ ﻃـﺮﺣـﯽ ﻣـﺒـﻬـﻢ
ﺍﺯ ﯾـﮏ ﺩﺍﺳـﺘـﺎﻥ ِ ﺧـﯿـﺎﻟـﯽ
ﺩﺭ ﺫﻫـﻦ ِ ﯾـﮏ ﻧـﻮﯾـﺴـﻨـﺪﻩ ﯼ ﺗـﺒـﻌـﯿـﺪﯼ
ﺩﺭ ﺳـﺮﺯﻣـﯿـﻨـﯽ ﺩﻭﺭ ﺍﻓـﺘـﺎﺩﻩ
ﮔـﻨـﮓ
ﮔـﯿـﺞ
ﮔـﻢ
ﺗـﮑـ ـﻪ ﺗـﮑـ ـﻪ ﺍﻡ . .
اين سکوتت مرا ديوانه ميکند...
اينکه هيچ نميگويي...
به مرز جنون ميکشد مرا...
حرف بزن..
چيزي بگو..
قول ميدهم بدعادت نشوم
"دیدن هربامداد اتفاق ساده ای نیست"
خوشایندست و تکرار ناپذیر،
گنجشكها بیخود شلوغش نمیکنند...
دوست چهارفصلم،
آخرین جمعه تابستان بروفق دلت.
ﻭﻗﺘﯽ ﯾﮑﯿﻮ ﺩﻭﺱ ﺩﺍﺭﯼ ﻧﺎﺧﻮﺩﺁﮔﺎﻩ
ﺍﺯ ﺑﻘﯿﻪ ﺁﺩﻣﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺭﺗﻦ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻣﯿﮕﯿﺮﯼ ...
ﺁﺧﺮﺵ ﯾﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﻣﯿﺎﯼ ﻣﯿﺒﯿﻨﯽ
ﻧﻪ ﺍﻭﻥ ﺁﺩﻣﺎ ﻭﺍﺳﺖ ﻣﻮﻧﺪﻥ ﻧﻪ ﺍﻭﻥ ﯾﻪ ﻧﻔﺮ ...
ﺍﺩﻋـــﺎﯼ ﺑﯽ ﺗﻔﺎﻭﺗﯽ ﺳﺨﺖ ﺍﺳﺖ !
ﺁﻥ ﻫﻢ
ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ......
ﺯﯾــــــﺒﺎﺗﺮﯾﻦ ﺣﺲ ﺩﻧـــــﯿﺎ ﺭﺍ،
ﺑﺎ ﺍﻭ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﮐﺮﺩﯼ
تعداد صفحات : 2