loading...
عاشقانه
Admin بازدید : 120 سه شنبه 28 آبان 1392 نظرات (0)

نمی دانم طلوع صبح بود یا غروب شب . .
شب همچو مِهی نازک و رو به سقوط از روی بام خانه در حال کم شدن بود ، آسمان
هم از پشت پرده ی شب نیم نگاهی بر من داشت .
 لحظه ای جاوید ، لحظه ای برای نوشتن . .

چهره ی رنگ باخته ی شب و نگاه امیدوار آسمان درآمیخته شده بود با من ، چیزی
نمانده بود دلم را ببرد ، به همان نقطه ی دور در ذهنم ، جایی که تو زنده ای
در آن و همان چهره ی خاص و نگاه تاثیر گذار ، همان گونه که بودی و هستی نه
کم و نه زیاد . .
و درخشش ستاره های شب که هرچند کم اما نورافشان بودند ، همان مسافرانی که
حال از شهر رفته اند ، نه از دودِ شهر بلکه از آدم هایش و خاک غریب بیابان
ها را بوسه می زنند ، هم صحبت کویر شده اند و چراغانی اش می کنند . .
شب می رفت ، رازها را می برد و دل ها را ، نمی دانم طلوع صبح بود یا غروب
شب . .

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    نظرسنجی
    کدوم عاشق ترن؟!
    آمار
    آمار سایت
  • کل مطالب : 129
  • کل نظرات : 87
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 29
  • آی پی امروز : 120
  • آی پی دیروز : 3
  • بازدید امروز : 143
  • باردید دیروز : 4
  • گوگل امروز : 1
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 180
  • بازدید ماه : 164
  • بازدید سال : 1,460
  • بازدید کلی : 54,324
  • کدهای اختصاصی
    پیغام مدیر