گوشم پر از سکوت تو، از گفت و گوی تنهایی
خنجر هنوز دست تو …، من رو به سوی تنهایی
کابوس وار مثل ملخ توی خواب می بارید
شد فصل قحطی و خوابم پرید توی تنهایی
می خواست بی حیا سرم از تن جدا کند اما
ترجیح میدهم به تو این های و هوی تنهایی
خانم ببین همه از گور توست این آتشها
بعدش بشین و ضجه بزن مویه مویه تنهایی
حرمت سرت نمیشود، اما به حرمت این شعر
کمتر گلایه کن وَ نبر آبروی تنهایی
رویم نمیشود به خدا گریه، نه …، تو بگو…
جایز نبود گریه مگر روبروی تنهایی؟!
مستم کن ای شراب کهنه و مثل خود خدا
ما را بساز با نفس و عطر و بوی تنهایی
مستی و آینه و خیره و شکستن و بعد…
حالا هزار چهره شده قصه گوی تنهایی
شاعر به جای آینه از شرم این همه تزویر
بغضش امان نداد و خدا در گلوی تنهایی…
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب
اطلاعات کاربری
نویسندگان
نظرسنجی
کدوم عاشق ترن؟!
آمار
آمار سایت
کدهای اختصاصی
پیغام مدیر